اینجا چراغی روشن است

اینجا چراغی روشن است

دچار باید شد ....دچار یعنی عاشق......وفکر کن چه تنهاست اگر ماهی کوچک دچار ابی دریای بیکران باشد (سهراب سپهری)

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 42
بازدید هفته : 65
بازدید ماه : 65
بازدید کل : 5746
تعداد مطالب : 75
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1




یک داستانک بسیار گشنگ

مردی دیروقت ، خسته از ار به خانه بازگشت . دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.
سلام بابا می توانم یک سئوال از شما بپرسم ؟
بله حتماً! چه سئوالی ؟
بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟
مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد ! چرا چنین سئوالی میکنی ؟
فقط می خواهم بدانم!
اگر لازم است بدانی ، بسیار خوب! می گویم : 20 دلار!
پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید . بعد به مرد نگاه کرد و گفت : می شود 10 دلار به من قرض بدهید ؟
مرد عصبانی شد و گفت : اگر منظورت برای پرسیدن این سئوال فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملاً در اشتباهی ، سریع به اتاقت برگرد و به این فکر کن که چرا اینقدر خود خواه هستی ؟ من هر روز سخت کار می کنم ، و وقتی برای چنین رفتار های کودکانه ای ندارم!
پسرک آرام به اتاقش رفت و در را بست .
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد : چطور بخودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سئوالاتی کند ؟
بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و با خود فکر کرد شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است . شاید واقعاً چیزی بوده که او برای خرید آن به 10 دلار نیاز داشته است. بخصوص آنکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از او پول در خواست کند .
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد .
خوابی پسرم ؟
نه پدر بیدارم !
من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کردم . امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ی ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم . بیا این 10 دلاری که خواسته بودی!
پسر کوچولو نشست . خندید و فریاد زد : متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش پول داشته ، دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با اینکه خودت پول داشتی دوباره چرا درخواست پول کردی ؟
پسرک پاسخ داد : برای اینکه پولم کافی نبود . ولی حالا من 20 دلار پول دارم . آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید ؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم

loveing.loxblog.com

 



نظرات شما عزیزان:

محمد قنواتی
ساعت22:31---13 اسفند 1389
سلام وب زیبایی داری ،بهت تبریک میگم.فقط چند پیشنهاد :
1-لطف کن سایز فونت متنها را بزگتر بگیر.
2-متنها را بولد کن.
3-ربگ متنها را طوری انتخاب کن که در غالب مشکی که انتخاب کردی براحتی خوانده شود.
به وبلاگ من هم سر بزن خوشحال میشم نظرت رو در مورد وبم بدونم.
ضمنا با اجازتون مطلب یک داستانک بسیار گشنک رو در وبم استفاده کردم ،خیلی زیبا بود.
شما هم میتونید هر کدام از مطالب وبلاگم قابل دونستید در وبتون استفاده کنید.
به امید دیدار


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: پرستو تاريخ: چهار شنبه 29 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
زندگی را تو بساز...نه بدان ساز که سازند و پذیزی بی حرف...زندگی یعنی جنگ...تو بجنگ

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to parastoo.m622.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com